جایزه پسرخوب مامان بودن!!!!!!!!!
امروز بعد از دانشگاه از میدون انقلاب یه جوچوی ناز حنایی واسه محمد حسین خریدم
بخاطر همه کمکهایی که تو کارای خونه بهم میکنه و پسر خیلی خوبیه بهش جایزه دادم
نمیدونیدچه ذوقی میکرد اولش که زبونش بند اومده بود! از خوشحالی بالا و پایین پرید
خودشو توبغلم انداخت و جوجو طلا رو برد تو اتاقش
تاشب مشغول بازی بودیم و جوجو رو خوابوندیم و شام خوردیم .
امروزم گذشت تا 5شنبه وااااااااااااااااااااااااااااااااای خیلی مونده..........
.انگار عقربه های ساعت کند شدند
دلم تنگ شده امروز به مامان زنگ زدم بهونه گیری کردم!
گفتم اینجا خیلی تنهاییم ...نی نی شبا بیدارم میکنه....پاهام ورم کرده....
حوصله آشپزی ندارم....
علی چرا نیس؟! ...........چرا آسانسور نداریم ؟...خسته شدم از این همه پله !
چرا درسا سخته ؟! چرا نمیاین پیش ما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کلی قربون صدقه ام رفت که چجوری بیام اینهمه راه از شیراز تا تهران ؟
دوباره باید برگردم
یه بارگی برا زایمانت بیام بهتره دیگه پیشت بمونم تا بچه به دنیا بیاد!
برابچه خیاطی کردیم و یه عالمه لباس کوچولو دوختیم یه چند دست
هم آماده براش گرفتم و.....
خوشحال بودم که بالاخره راضی شد بیاد اینجا
آخه همش میگفت بیا شیراز یکماه آخرو .بچه که دنیا اومد و آب چله
رو زدیم برگرد اما علی قبول نمیکرد که بدون تو ما چکارکنیم ؟
خودمم با اینکه حسابی مامانی هستم اما گمون نکنم طاقت
این همه دوری رو داشتم . مامان دو بار دیگه هم زنگ زد
تو کلاس بودم آخر شبم زنگ زد گفت خوابیدی؟
گفتم دارم میخوابم .خیلی دوستش دارم
خدا همه مادرا رو حفظ کنه بی همتا هستند واقعا .